متوهم

ساخت وبلاگ

یادمه چهارده پانزده سالم بود که موتور بابارو سوارشدم و چون بلد نبودم گازکش زدم به دیوار و ...! دوساعت بعد که باباازسر کاربرگشت و موتورش دیدپرسید کی این کارو کرده!؟
منم یاد این نصیحت پدر افتادم که میگفت هرکارخوبی انجام بدی خدا اَجرش میده. پس در دلم با خدا همون لحظه قراردادی بستم و گفتم اگه راستش بگم باید کلی پول بهم بدی! و رو کردم به بابا و گفتم من!  و نتیجه ش شد دوتا پس گردنی و یدونه اردنگی و فرار!

شب تو اتاق که تنهابودم رو به قبله نشستم و چشمام بستم وبلند گفتم خدایا بیا و سرقولت بمون و بخاطراینکه دروغ نگفتم وراستش گفتم همین الان که چشمام وا کردم کلی پول جلوم بزار! تاسه میشمارم و پولا باشه ها! یک...دو...سه! و چشمام واکردم و جز گل قالی چیزی ندیدم!

رو کردم سمت قبله وباناراحتی واخم گفتم حداقل به اندازه تمام ثوابهای کل عمرم همین الان جلوم پول بزار! من حوری و شراب بهشتی نمیخوام و پول میخوام! دوباره چشمام بستم و تاسه شمردم و وا کردم و باز گل قالی!

بلندتر گفتم خدا حداقل به اندازه تمام ثوابهایی که تاآخرعمرم میخوام بکنم همین الان پول بده دیگه! وخیره شدم به گل قالی روبه رو!وباز خبری نشد!

گفتم یعنی ثوابهای کل عمرم به اندازه یه ده تومنی(صدریالی) هم نمی ارزید!؟ 

یهو یه سکه ده تومنی افتاد جلو پام و داد زدم واشک شوق تو چشام جمع شد و گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت و از پشت سرم صدای بابارو شنیدم که گفت: حالا که پولت گرفتی کله مرگت بزار و صدا نکن تا ماهم بخوابیم!

باباکه دیده بود زیادی حرف میزنم واسه ساکت کردنم پول انداخته بود جلو پام! هرچند غیرمستقیم مهربونیش نشون داد.

ولی فهمیدم که ثوابام کوفتم نمی ارزیده!

پدر مهربانم روزت مبارک.بوس بوس! 

اگه سه تا نبوسیدم بخاطر اون اردنگی بود که خیلی درد داشت!:/

 

مثل اینکه بلاگفا زحمت کشیده و بعضی کامنتهارو دستم نمیرسونه!

تازه کاری کرده که در لینک دوستان مخاطبینم هم نباشم!

زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52