لب دریا

ساخت وبلاگ

تابستون بود وبادوستان همخدمتیم رفته بودم لب دریا.بعداز کمی چشم چرانی هوس شنا کردیم و تنی به آب زدیم .دریا مواج بود و بادمیومد .منم لباس شنا(مایو)نداشتم و با شلوارآستین کوتاه(شرت)گشادمامان دوزم رفته بودم داخل آب.کمی ورجه وورجه کردیم و شیطنت واب می پاشیدیم بهم.خلاصه که دنیارو فراموش کرده بودیم.

بادوستان شرط گذاشتیم که هرکی بیشتر نفسش زیر آب نگه داره برنده است.

رفتیم زیراب و تاجایی که تونستم خودم نگه داشتم.بعد یک دقیقه دیگه نتونستم طاقت بیارم واومدم بالا.دیدم همه دوستان قبل ازمن بالا اومدن و من برنده شدم و شروع کردم به بالا وپایین پریدن وشادی کردن.همزمان بامن دوستان و همه آدمهایی که درساحل بودن چه زن وچه مرد دارن من نگاه می کنن و شادی می کنن! بعضیها دودستی ازشدت خنده میکوبیدن به فرق سرشون.خانمها دستاشون گرفته بودن جلو چشماشون و بلند بلند می خندیدن!یعنی اینقدر از شادی من شاد شده بودن! حتی نجات غریق ها میدویدن سمت من تا در شادی من سهیم بشن!

یهو دیدم دوستانم داد میزدن و میگفتن بگیرنش بگیرنش و دویدن سمت من و ریختن سرم و کشوندنم زیر آب و داد میزدن:

لعنتی آبرومون بردی!

شرتت دراومده دراومده دراومده!

بلند شدم و یه نگاهی به پایین تنه م انداختم و دیدم شرت پام نیست و روی موجها شناوره! سریع رفتم زیر اب و فکرکنم اون لحظه رکورد گینس در زیرآب موندن شکستم!

دیگه هیچوقت به اون منطقه نرفتم ونمیرم. هوس شناهم به سرم نمیزنه حتی دراستخر! ازآب هم متنفرشدم!

بعدازاون جریان اسم اون منطقه رو گذاشتن موقعیت سرباز ج شرتی!

امیدوارم سر هیچ بنی بشری نیاد!

زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52