پنج شنبه که ازسر کار اومدم ، مستقیم رفتم زیر دوش!
شلوار آستین کوتاه ماماندوزم هم همونجاهمراه با آواز شستم و از حموم که اومدم بیرون رو طناب بالکن پهنش کردم تا خشک بشه. جمعه ظهر رفتم رو بالکن تا این شی باارزش از رو طناب بردارم .اما دیدم جا تره و بچه نیست! همه جای بالکن گشتم و نبود.تو حیاط سرک کشیدم اونجا هم نبود . رو دیوار؟ نه نبود!حیاط همسایه های چپ و راست؟ خیر نبود! یه لحظه چشمم افتاد به حیاط روبه رو و دیدم دختر همسایه که واسه کنکورش میاد داخل حیاط و درس میخونه نشسته یه گوشه و شلوار آستین کوتاه مارو هم بایه چوب برداشته و به سمت من گرفته و اخم کرده!
سریع خودم زدم به اون راه که اون کوفتی واسه من نیست و سرم بالا گرفتم و به آسمون نگاه کردم! به به چه هوای خوبی!
لعنتی ازکجا فهمید واسه منه!؟ یعنی آمار شلوار آستین کوتاهای من داره!؟:/
من شلوار آستین کوتاهم میخوام:((((
یعنی الان باهاش چکار کرده!؟نکنه باهاش دستگیره درست کرده!؟
شایدم رو بالشی درست کرده ها!؟:(((
برم ازش پس بگیرم!؟
هیچوقت گیره واسه زدن لباس یادتون نره تا آبروتون نره!
زندگی همین است...برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 74