حسینیه

ساخت وبلاگ

ایام محرم رفته بودم حسینیه محله مون.حاج آقایی رفته بود رو منبر و روضه خونی میکرد و جمعیت دستاشون گرفته بودن جلو صورتشون و زارزار گریه می کردن.مجلس خیلی پرشور پیش میرفت .حاجی هم  خیلی تو نقشش فرو رفته بود و با فریاد روضه خونی میکرد .دقایقی گذشت وحاجی  ازجاش لحظه ی بلند شد و داد زد وگفت:

بلههههه بلههههه سال پیش همینجا بود.دقیقا همینجابود که یه خانوم باردار شد! و زد زیر گریه!

اینو که گفت همه دستاشون از جلو صورتشون برداشتن و سرشون بالا آوردن و لحظه ی خیره شدن به حاجی و دوباره سراشون بردن پایین و دستاشون گذاشتن جلو صورتشون و ریز ریز شروع کردن به خندیدن!

حاجی که این صحنه رو دید تازه فهمید چی گفته و اومد جمعش کنه گفت:

صاحب مجلس خودش دست به کارشدو بچه دارش کرد!آی آقا آقا آقا

دوباره سرا اومد بالا و نگاهش کردن و دستها اومد جلو صورت و سرها رفت پایین و صدای خنده ها بلندتر شد!

یه چندنفری نتونستن خودشون کنترل کنن و رفتن به حالت سجده که حاجی خنده شون‌نبینه!

بقیه سعی میکردن پشت هم قایم بشن! 

منکه به بهونه تجدید وضو پاشدم و در رفتم!

دیگه نفهمیدم چی شد فقط ازفردا شب هیچ خانومی اونجا پا نذاشت ولی تعداد آقایون بیشترشد!!

زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52