بهشت زیر پای مادران است

ساخت وبلاگ

اینقدر که خاطرات کودکیم به یادم موندن خاطرات بزرگسالیم نموندن!
یه بارم جوجه م که شبا میخوابوندم داخل جعبه کفش گوشه اتاق ازداخل جعبه پریدبیرون وجیک جیک کنان اومد سمتم.و واسه اینکه باصداش باعث بیدارشدن بقیه نشه وازسردلسوزی خوابوندمش بغل خودم و زودی هم به خواب رفت!

صبح زودترازبقیه بیدارشدم و دیدم جوجه بیچاره طوری له شده بود که انگار نقش برجسته تشکم بود! بغض گلوم گرفت و گفتم چکارکنم که روحت شادبشه! وهمون لحظه یاد جمله بهشت زیرپای مادران است افتادم و جوجه رو بردم گذاشتم کنار پای مادری که خواب بود تا اینجوری روحش بره بهشت!

یه ساعت نگذشته بود که صدای مادرم که میگفت وای جوجه بدبخت زیر پام له شده دراومد! ومن خیره شدم به مادر و بغض کردم و چیزی نگفتم! و مادر ازهمه جا بیخبر گفت ناراحت نباش یکی دیگه برات میخرم و ظهر همون روز برام خرید و به این جمله بهشت زیرپای مادران است ایمان آوردم و میگفتم روح اون جوجه درجسم این یکی به لطف پای مادر برگشت پیشم!!!

ازهمون شب به بعد هرجک وجوونوری مثل سوسک‌ومارمولک مرده که پیدا می کردم میزاشتم زیر پای مادر درخواب!!

ولی خب هیچ نتیجه ای نداشت جز جیغ و داد صبحگاهی مادر!!

زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:52