من دیگه حرفی ندارم :-/

ساخت وبلاگ
یه خاطره تعریف می کنم وانتظاردارم دوستان قدیمی مجددا بخندند!

شیفت کاریم تموم شده بودوباید می رفتم سمت سرویس امامن بدشانس که خوب می شناسید! همین لحظه آخری گلاب به روتون دستشویی واجب شدم! وخب این دستشویی ارجحیت داشت به سرویس! عذرمیخوام،کارم که تموم شدوشلوارکه کشیدیم بالا،بدو بدو رفتم سمت سرویس اماااا،بی معرفت راننده سرویسه منتظرم نمونده بودو رفته بود.این شدکه مجبورشدم با اتوبوسهای شرکت واحد راهی خونه بشم.ده دقیقه که گذشت اتوبوس اومد ومجددا ازشانس من اتوبوس پربودومجبورشدم اون وسط بایستم.هرایستگاه هم که می رسید ۱۰-۱۲نفرمی ریختن تواتوبوس که باعث می شددم به دم به سمت وسط اتوبوس که مرز صندلی آقایون وخانومهاست برسم.تاجاییکه که دیگه دقیقا روبه روی خانومهارسیدم.ماهم که تا چشمون به یه خانوم میخوره سینه رو میدیم جلو وسرمون میدیم بالا ومثلا میخوایم تحویلشون نگیریم!تو همین ریخت ووضعیت چنددقیقه ای که گذشت دیدم یه پیرزن چشم دوخته به من!(مردم برق می گیره منو چراغ موشی!) یه بار نگاش کردم و دیدم زل زده به چشام! چندلحظه بعد دوباره نگاهش کردم دیدم هنوز خیره به منه! بارسوم دیگه صبرم تموم شدو بهش گفتم: مادر مشکلی پیش اومده!؟ 

یه لبخندی زدوگفت:

مادر،زیپت بااااازه!

یه نگاه به پیرزنه کردم،یه نگاه به زیپم ویه نگاه به تموم خانومهایی که چشم دوخته بودن به زیپ بازمن و بلندبلندمی خندیدند!

دیگه نفهمیدم وسط اون شلوغی چطورخودم رسوندم به جلوی اتوبوس وایستگاه بعدی سریع پیاده شدم!

نتیجه: 

هیچوقت فکرنکنیدکه وقتی یه نفرزل زده بهتون به این معنیه که ازتون خوشش اومده!شاید کاری باهاتون داره! بخصوص اگه اون یه نفر یه پیرزن باشه!

دوم اینکه هیچوقت خودتون واسه خانوم جماعت نگیرید،خدابدجورمیزنه پس سرتون!

زندگی همین است...
ما را در سایت زندگی همین است دنبال می کنید

برچسب : من دیگه حرفی ندارم,من دیگه حرفی ندارم فامیل دور,من ديگه حرفي ندارم,من دیگه حرفی ندارم به انگلیسی,من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم,دیالوگ فامیل دور من دیگه حرفی ندارم,عکس من دیگه حرفی ندارم,رمان من دیگه حرفی ندارم,عکس من دیگه حرفی ندارم فامیل دور,من دیگه هیچ حرفی ندارم, نویسنده : zendegi-haminasto بازدید : 123 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 20:24